آره خسته ام، خسته
خداااااااا
اصلا هستی....
خسته ام،،، خیلییییییی
دلم داره منفجر میشه،،، پس کجاییی ک تمومش نمیکنی
آره خسته ام، خسته
خداااااااا
اصلا هستی....
خسته ام،،، خیلییییییی
دلم داره منفجر میشه،،، پس کجاییی ک تمومش نمیکنی
قضاوت شدی ناعادلانه...
قاضی من بودم ولی این اعتراف به قضاوت نابه جا اندکی نمیکاهد...
از دلتنگیِ من...
کاش آدما هم ی خواب داشتن مثل خواب پاییزی
آخه مگه نمیگن اشرف مخلوقاتیم، پس چرا نداریم از این خوابا....
امان از بغض هایی ک یکی پس از دیگری از گلویت عبور می کنند و نفس کشیدن را سخت ...
بغض های سردی ک سرمایشان را حتی در نوک انگشتانت حس می کنی...
حق داری دلم،،، سرد شو...
آری؛
دنیا...
یخ زده است؛
قلب آدمهایت...
دل است دیگر...
بی عقل استُ شعور...
گیر که کند، خفه میکند تا رها شود...
شعور ندارد مانع را کناری گذارد...
کاش دلم عقل داشت،،، کاش...!
روزها و شب هامیگذرند در پی هم آرااام و گاه ناآراااام...
دلم آرام،،، نفس هایم سرد،،، قلبم بی درد و روحم آزاد است گاهی...
و گاهی همهچیز معکوس...
دنیا رو خوب یاد گرفته ام، درس هایش را از بر شده ام...
گر نخواهد دل آن،،، هزار ناله و شکوه بی اثر است...
کاری نمیشود کرد.
کاری نمیشود کرد.
شاید بهتر بود سایه دستهای تو را قرض میگرفتم تا شبها از تاریکی ترسم نگیرد
اما...
کاری نمیشود کرد...
سرم درد دارد...
سینه ام درد دارد...
سایه ام درد دارد...
تو را ترک کرده ام؛
ترک کردن همیشه درد دارد...
بگذار دلم را بیندازم دور؛
بوی عشق تو را می دهد.
(حامد ابراهیم پور)